محل تبلیغات شما

فکرم مشغول زیرزمین خانه مان است. تک و تنها و سوت و کور افتاده زیرپایمان. هر خرت و پرتی که فکرش را بکنی آنجا پیدا میشود، همین عید امسال بود که با کلی زحمت مرتبش کردم و دستی به سر و رویش کشیدم تا کمی جان بگیرد، تا بشود اسمش را گذاشت خانه، ناسلامتی خانه است اما بیشتر تبدیل به انباری شده خیال میکردم مرتبش که کنم جان میگیرد و حالش خوب میشود اما نشد. تا اینکه چند روز پیش فهمیدم همه چیز تویش هست الا یک چیز زندگی!

خانه ای که تویش آدمی نباشد، گرمای اجاق و بوی غذا و صدای خنده ای در فضایش نپیچد که اسمش را نمیشود خانه گذاشت، یک چهار دیواری بی روح و بی هویت است. برای همین خیال کوچ به سرم زده! میخواهم از اتاقم کوچ کنم و بخشی از زندگی روزمره ام را با چهاردیواری زیرزمین خانه مان تقسیم کنم. میخواهم برای خودم یک گوشه دنج و و رویایی بسازم. خانه ای برای خودم،کتاب ها،گلها و مرغ عشقهایم!

 

برگ های بلوط را بخوان و پیدایم کن

خیال کوچیدن به سرم زده

بیا از دوست داشتن هم نگریزیم

خانه ,کنم ,ای ,خیال ,یک ,زده ,اسمش را ,خانه ای ,به سرم ,سرم زده ,خانه مان

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

گلزار ادب